اولين مسافرت فاطمه جون
سلام دختر گلم ... ميخوام ماجراي اولين مسافرتتو برات تعريف كنيم . تقريباً يه سال بود كه به خاطر شرايط ويژه من و وجود تو نمي تونستيم جايي بريم اينه كه كه دلم هواي مسافرت كرده بود بابايي هم مثل من دلش ميخواست يه چند روز بريم گردش من كه تو مرخصي بودم با خيال راحت مي تونستم برم مسافرت بابايي هم چند روز مرخصي گرفت و تصميم گرفتيم 18شهريور بريم تهران خونه دايي جان اينها و برگشتني هم از شمال برگرديم . قرار خاله جون اينها هم فرداش حركت كنن تا اونجا با هم باشيم . روز 5 شنبه كه بابايي از سر كار اومديم آماده شديم و ساعت حدود اي 7 عصر بود كه حركت كرديم آقا بابا هم با ما اومد همگي با هم بعد از يه سال دوباره رفتيم مسافرت . قربونت برم ...
نویسنده :
مامان جون
11:35